کد مطلب:140338 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:111

مقاله مرحوم صدر قزوینی و میدان داری حر بن یزید ریاحی
مرحوم صدر قزوینی در كتاب حدائق الانس میدان داری جناب حر را این طور تقریر و تشریح نموده:

چون در روز عاشوراء حر ریاحی به سعادت خدمت سلطان دنیا و آخرت مستسعد شد و از كرده خود عذر خواست امام علیه السلام به كرم عمیم و لطف جسیم گناه وی را عفو و اغماض نمود و از جهت وی طلب مغفرت نمود.

حر ریاحی به شكرانه این نعمت اول پسر خود را تصدق خاك پای حضرت نمود سپس با دلی پرخون خدمت امام علیه السلام آمد اذن جهاد گرفت روانه میدان شد.

شعر



ز قلب اندر آمد بمیدان جنگ

یكی نخله یعنی سنانی به چنگ



دل و دشت كین مركز كارزار

بلرزید از هیبت آن سوار



یلان را ز پروای آسیب جان

سبك شد ركاب و گران شد عنان



به میدان كه رسید مركب میان میدان به جولان درآورد و سپس مبارز خواست، یك تن از آن پولاد پوشان جنگی جرئت میدانش نكردند، حر رشید نعره بركشید و گفت:

رجز



انی انا الحر و مأوی الضیف

اضرب فی اعناقكم بالسیف



عن خیر من حل بارض الخیف

اضربكم و لا اری من حیف



این بگفت و خود بی محابا در دریای هیجا غوطه ور خورد و مانند شیر لب تشنه بر یك صحرا گرگ حمله رو شد در اندك وقتی پنجاه نفر از لشگریان را كشت ناگاه نامردی نیزه میان دو گوش اسب حر نواخت كه آن حیوان خروشی بركشید، خون


از یال و كاكلش فرو ریخت، حر ریاحی هی بر مركب زد خود را به آن نیزه زن رسانید با نیزه از زینش درربود و بر زمینش كوبید مركب را بر بدنش تاخت و اعضایش را خورد ساخت.

بی رحم دیگر از كوفیان زوبین از برای حر انداخت به آن شیر شكاری آزاری نرسانید و لیكن میان دو ابروی مركب رسید، خون مثل فواره فوران كرد، حر دلاور آشفته خاطر گردید خود را بدان كوفی رسانید نیزه بر جگرگاه آن كافر زد.

حر دلاور از غصه آنكه مبادا مركب از خستگی و جراحت در غلطد و او پیاده بماند از لشگر بیرون آمد راكب و مركب هر دو از كثرت خون سر تا بپا لعلگون بود، در این اثناء یزید بن سفیان تمیمی كه در شجاعت و رشادت مهارت تمام داشت در آغاز كار كه حر دلاور با پسر از لشگر عمر سعد روی برتافتند و به لشگر امام تشنه جگر شتافتند این یزید بن سفیان گفته بود:

ای لشگر دیدید كه حر مثل غلامان گریز پا فرار نمود، به خدا اگر می دانستم به لشگر پسر فاطمه می رود هر آینه از عقبش می تاختم كارش رابه یك نیزه و با یك شمشیر می ساختم، افسوس می خورد كه چرا از حال وی آگاه نشدم تا چون حر دلاور سر تا پای لشگر عمر را بر هم زد آشوب در لشگر انداخت تا مركب و راكب هر دو خسته شدند حر از میان سپاه بیرون آمد از آن دو زخم كاری كه بر ابرو و گوش اسب رسیده بود آن حیوان زبان بسته شیهه و خروش می كشید، خون مثل فواره از گوش و ابروی آن جوش می زد حصین بن نمیر رو به یزید بن سفیان كرد گفت:

ای دلاور این حر گردن كش است كه آرزوی كشتن او داشتی.

گفت: آری، باش تا من به یك زخم جوشنش را كفنش سازم.

شعر



ز قلب سواران پس آن گاه فرد

برانگیخت اسب و برآورد گرد






خروشید كی حر كجا میروی

ز من جان شیرین كجا می بری



بیا تا چو شیران نبرد آوریم

سر شیر جنگی به گرد آوریم



نظر كرد حر آن یل ارجمند

پلنگی ژیان دید جسته ز بند



دلیر است و آید به آهنگ او

زمین را بدرد پی خنك او



آن شیر خشمگین چین بر ابرو آورد و از روی غضب نگاهی به آن بی ادب كرد با همان خستگی عنان مركب خونین را برگردانید مانند پیل دمان حمله آورد و وقتی به او رسید دست برد نیزه خطی را به سر چنگ آورد نیزه به نیزه اش افكند پس از چند طعن كه بینشان رد و بدل شد حر دلاور نیزه اش را زد به تهیگاه تمیمی و دیگر مهلتش نداد نیزه را اندكی فشرد و سپس او را از خانه زین ربود و بعد چنان به زمین كوبید كه مغز سرش پریشان شد كوفیان كه این دلیری و شجاعت را از آن واحد بی همتا دیدند به غیرت درآمدند از چهار طرف بر وی هجوم آوردند، آن یل ارجمند را در میان گرفتند دیگر باره تنور حرب گرم شد و عرصه جنگ بر حر دلاور تنگ گردید از جان دست شست و دست به شمشیر آبدار نمود مانند شعله جواله حمله بر فرسان و رجاله كرد

فرد



كشید اژدهائی ز چاك غلاف

كه سیمرغ از او گشت پنهان به قاف



در مقتل ابومخنف آمده:

ثم حمل علی القوم و قتل رجالا و نكس ابطالا و قد امتلأ غیظا و حنقا

عرق غیرتش به جوش آمده، داغ فرزندش شرر به دلش زده، خصمانه می كوشید، مبارزان الحذر الحذر، دلیران این المفر، سواران این المناص، پیادگان این الخلاص می گفتند



به هر جا نهادی رخ آن تیز جنگ

تهی گشتی آن سوز مردان جنگ



عمر سعد چون این دلیری و شجاعت از حر فرزانه مشاهده كرد بانگ برآورد:


ای بی حمیت مردم این ننگ را بر خود چگونه هموار می كنید كه با این همه چاره یك دلاور نمی كنید اگر جرئت بمارزتش را ندارید از دور تیر ببارید و كارش را بسازید.

آن زن صفتان تیر و سنگ و خشت و چوب پرتاب می كردند، باندازه ای تیر به آن نامدار پرتاب كردند كه مرد و مركب همچون خارپشت پر برآوردند بنحوی كه اسب زبان بسته خسته شد، بجا ماند گویا آنرا به زمین دوخته اند، حر غمگین شد دانست كه روز حیات به شام ممات مبدل گشت، آن نامدار همان نحو بر پشت زین بود و هر كه پیش می آمد شر او را از خود رفع می نمود ولی تیر مثل باران می آمد و بر بدنش می نشست در این هنگام ناپاكی بر آن شجاع كرار كمین داشت چون حر را بخت برگشته دید از كمین برآمد، مركب سالار را پی كرد، حر از اسب به زمین فرود آمد فصرخ صرخة عالیة پس با صدای بلند نعره غریبی و بی كسی از جگر بركشید زمین می خواست سر آن تهمتن ثانی را به دامن گیرد ولی آسمان نخواست، نعره رعدآسا از جگر بركشید از پهلو برآمد به زانو نشست، دشمن بر آن پیلتن هجوم آورد مانند گرگ و یا چون روباه سترك اطراف وی حلقه زدند، آن نامور بدون ترس برای حفظ وجود خود نام خدا بر زبان آورد و از شاه اولیاء استمداد خواست از جا جست با شمشیر مثل شعله جواله چرخ زد آن جمعیت را مانند بنات النعش از اطراف خود متفرق ساخت، اگر چه آن شجاع مظفر دشمن را از خود دور می كرد ولی پیاده با آن همه سواره مشكل است مبارزه نمودن لهذا امام علیه السلام از پیاده ماندن حر خبر شد بانگ بر اصحاب زد كه مركبی زین كرده آماده به آن دلاور برسانند و از این غصه اش برهانند.

اصحاب مركبی بادپیما به آن دلاور رسانیدند، حر نیكنام از لطف امام خوشحال شد كانه روحی تازه بر قالب افسرده اش دمید، ركاب مركب بوسید و بر آن سوار شد و با آن حالت تشنگی و خستگی و كوفتگی خود را به آن دریای لشگر


زد، چهارده صف لشگر دشمن را درید و برید و شكست و بست حتی قتل نیفا و ثمانین فارسا هشتاد و هشت نامرد دیگر را به جهنم فرستاد ابن سعد لعین از غصه پشت دست خائید و از غم پیچ و تاب می خورد، آن دلیر قسوره از قلب رو به میسره آورد شمر ناپاك از میسره روی به گریز نهاد و حصین بن نمیر با خولی بن یزید همه پشت به هزیمت دادند.

فرد



سراسر بهم خورد از او میسره

چو از گرگها یل بهامون بره



او كأنهم جراد منتشر عصفت علیها ریح صرصر فی یوم نحس مسمر.

روضة الشهداء می نویسد: جمعی را كه مانند پروین یكجا جمع بودند مثل مور و ملخ پراكنده می كرد هر خاكساری را كه بر فرق می زد شمشیرش از تنگ مركب برق می زد و هر كه را بر میان می نواخت همچون پرنیان می ساخت شور از لشگر پر شرر برآورد خواست عنان انعطاف خدمت سید الاشراف و نبیره عبد مناف بگشاند و چشم خود را به جمال حضرت روشن نماید هاتفی آواز داد كه ای حر

فرد



نگهدار پائی، كجا می روی

ز بزم شهادت چرا می روی



ای دلاور حور در قصور منتظر قدوم تواند، تخت و سریر استبرق و حریر در انتظار آمدن تواند.

حر چون این مژده را به گوش هوش از سروش شنید خون محبت در تنش جوشید جهان را یكباره بدرود گفت و زره داودی از بر بدر كرد با تن برهنه و سر برهنه خود را در دریای جنگ انداخت

شعر



گفت ای جان آمدم خوب آمدم

در هوایش مست و مجذوب آمدم






قاتلا خنجر بكش زارم بكش

هر چه بتوانی بیا خوارم بكش



قاتلا دستت ببوسم زودتر

كن از این دار فنایم بی خبر



در این اثناء عروة بن قیس با سی هزار از اشرار بر آن نامدار حمله آوردند، حر اصلا پروا نكرد خود را بر ایشان زد از طرف دیگر شمر نگون بخت لشگر را به كمك فرستاد حر در میدان با تن عریان مشتاقانه جنگ می كرد و عاشقانه نبرد می نمود و با خود می گفت:

شعر



هم اینك گلو زیر خنجر كشم

چو پروانه خود را در آذر كشم



خدا را كدام است جلاد من

كه بستاند از دوریش داد من



قال المفید فی الارشاد: اشترك فی قتله ایوب بن مسرح و رجل آخر من فرسان اهل الكوفة.

مرحوم مفید در ارشاد فرموده: دو نفر نامرد به نامهای ایوب بن مسرح و شخصی دیگر كه در بعضی از كتب اسم نحسش را قسورة بن كنانه ثبت كرده اند با هم در كشتن حر متفق شدند و متعهد شدند قسوره از پیش رو و ایوب بن مسرح از پشت سر این دو بیدادگر یك مرتبه بر وی تاختند ایوب از عقب فریادی چون رعد بركشید كه ای حر بگیر، حر رفت به عقب سر نگاه كند قسوره از پیش رو نیزه بر سینه حر زد كه از پشت سر بدر كرد، حر نگاهی از روی خشم به قسوره كرد آن نامرد از هیبت آن دلاور بترسید سنان را در سینه حر گذاشت و خود روی به فرار نهاد حر دلیر به آرزوی آنكه كینه خود را از آن كافر باز ستاند با دو دست نیزه را گرفت از سینه بی كینه بیرون آورد، خون مثل فواره جوشیدن گرفت، بعد از بیرون كشیدن نیزه حر شمشیر به چنگ علم ساخت كه بر قسوره زند آن ناپاك در پشت زین خم شد تا شاید شمشیر آن دلاور را از خود دور كند در این اثناء خود از سرش افتاد حر شمشیر به فرقش نواخت او را دو پاره ساخت، ایوب بن مسرح از عقب


سر حر رسید تیغی زهر آبدار بر فرق حر نواخت كه كارش را ساخت مغز سر حر سرازیر شد روز در چشمش تاریك گشت دیگر نتوانست در پشت زین قرار بگیرد، چون آن جوانمرد بی نظیر از پشت زین سرازیر شد و به خاك قرار گرفت منادی غیبی نداء یا ایتها النفس المطمئنة ارجعی را به گوش هوش حر رسانید روح حر در طیران آمد ثم هبت ریح الشهادة من تلقاء الغیوب و لبت ناطقة الحر نداء المحبوب.

در روضة الشهداء می نویسد:

در آن دم رفتن حر روی خود به خیام امام امم نمود مستمندانه عرض كرد: السلام علیك یابن رسول الله ادركنی، ای محبوب نازنین خداحافظ رفتم به فریادم برس دم جان دادن است و شربت دیدار می باید اگر چه بر تو دشوار است لیكن بر من آسان كن.

حضرت مركب به میدان تاخت از پشت جمعی از جان نثاران تاختند جسم چاك چاك حر را از زیر سم اسبها دور ساختند به اذن امام علیه السلام نخل قامتش را به در خیام آوردند در پیش صف سپاه به زمین نهادند.

امام علیه السلام با دلی پر خون از مركب پیاده شد سر حر را به زانو گرفت فاخذ الغبار عن وجهه بكمه حضرت با آستین مرحمت گرد و غبار از رخسار حر پاك كرد و از آن جوانمرد رمقی باقی مانده بود چشم گشود و سر خود را در كنار امام اشگبار دید عرض كرد: قربانت شوم از من راضی شدی؟

حضرت فرمود: من از تو راضی بوده و خدا نیز از تو راضی می باشد.

حر به مژدگانی جان خود را نثار كرد و روی به خرم آباد بهشت نهاد، امام و اصحاب از جهت وی گریان شدند به روایت ابومخنف امام علیه السلام خون از سر و صورت و ثنایای حر پاك می كرد و می فرمود:

و الله ما اخطأت امك حیث سمتك حرا، به خدا قسم مادرت خطاء نكرده از


اینكه نام تو را حر نهاد، تو در دنیا و آخرت حری بعد این اشعار را در مرثیه حر از دو لب گهربار اداء نمود چنانچه شیخ صدوق در امالی ذكر می كند كه حضرت فرمود:



فنعم الحر حر بنی ریاح

صبور عند مشتبك الرماح



و نعم الحر اذ نادی حسین

فجاد بنفسه عند الصیاح



چه خوب جوانمردی بود حر ریاحی و چقدر صبور بود كه چون او را لشگر اعداء نیزه پیچ كردند و بدنش را از نیزه مشبك نمودند، چه خوب جوانمردی بود كه چون صدای استغاثه و زاری حسین را شنید در وقت صبح زود خود را به خدمت مولایش رسانید و جان خود را فدا نمود.

و در روضة الصفا این یك بیت نیز اضافه شده كه از حاكم خثعمی نقل می نماید:



فیا ربی اضفه فی جنان

و زوجه من الحور الملاح



یعنی ای خدای حسین این جوان را در روضه رضوان میهمان كن و از حوریان او را قسمت بده.

مرحوم سید جزائری می گوید:

همینكه چشم حضرت به فرق شكافته حر افتاد كه مثل قمر منشق گردیده دل مبارك حضرت سوخت، دستمال از جیب بدر آورد و زخم سر حر را بست.

مؤلف گوید:

مرحوم حائری در كتاب معالی السبطین فرموده:

منقول است كه شاه اسماعیل صفوی دستور داد قبر حر را نبش كردند تا دستمالی را كه امام علیه السلام به سر او بسته بود از باب تیمن و تبرك برداشته و در خزانه نگهداری كند تا بمنظور فتح در غزوات و حروب از آن استمداد جوید وقتی مأمورین دستمال را از سر جناب حر باز كردند خون تازه از آن ریخت شاه دستور


داد دستمالی دیگر بسرش بستند خون باز نایستاد بلكه از دستمال سركرد هر دستمالی كه آوردند و بسر او بستند مانع از جریان خون نشد تا بناچار همان دستمال امام علیه السلام را به سرش بستند تا خون باز ایستاد.

مرحوم حائری فرموده: از این قصه این طور معلوم می شود كه سر مبارك جناب حر را از بدن قطع نكرده بلكه متصل به بدنش بوده است.